یک شب منزل یکی از دوستان مهمان بودم. دوستم سر سفره قابلمهی در بستهای آورد و از من خواهش کرد درش را باز کنم. وقتی در قابلمه را باز کردم، خرگوشی از توی قابلمه بیرون پرید و من که چنین انتظاری نداشتم، ترسیدم. این شوخی باعث خنده همه شده بود. این دوستم گربهای دارد به نام پتراک» که اغلب در خانه کثافت میکند و سر این موضوع هم مرتب کتک میخورد.
دوستم چون اغلب در خانه نیست، نتوانسته این گربه را عادت بدهد که کارش را در باغچه بکند، و گربه بیچاره هم چارهای جز کتک خوردن ندارد. دوستم میگفت هر وقت میخواهم او را کتک بزنم که بداند کار بدی کرده، فرار میکند و قایم میشود.
یک روز باز متوجه شدم که در آشپزخانه، روی موزائیکها کارش را کرده. خیلی عصبانی شدم و شروع کردم به کتک، اما عجیب بود. این دفعه پتراک» فرار نمیکرد. غیر از اینکه که نگاهی به چیزی که روی موزائیکها افتاده بود میکرد و بعد هم بر میگشت و نگاهی به من میکرد. پتراک» مثل این بود که تعجب میکرد که برای چه کتک میخورد. برگشتم و به چیزی که روی موزائیکها بود نگاه کردم. پتراک» بیگناه بود، چونکه چیزی که روی موزائیکها افتاده بود، کثافت او نبود، یک فلفل سرخ شده بود که روی موزائیکها افتاده بود.
از کتاب حیوان را دست کم نگیر»، ترجمه ثمین باغچهبان، صفحه ۱۵۰
روی ,دوستم ,موزائیکها ,کتک ,پتراک» ,میکرد ,که روی ,روی موزائیکها ,چیزی که ,به چیزی ,نگاهی به
درباره این سایت